shohada
بله! خودتون که میبینید!! حرفی نیست جز: و دیگر هیچ هیچ هیچ!!! خدایا عاقبتمونو بخیر کن.... در فکه دنبال پیکر شهدا بودیم. نزدیک غروب ، مرتضی داخل یک گودال پیکر شهیدی را پیدا کرد .با بیل خاک ها رابیرون می ریخت .هر بیل را که بیرون می ریخت مقدار بیشتری خاک به گودال بر می گشت !نزدیک اذان مغرب بود ،مرتضی بیل را داخل خاک فرو کرد و گفت:"فردا بر می گردیم." صبح به محض رسیدن بیل را از داخل خاک بیرون کشیدوحرکت کرد! با تعجب گفتم آقا مرتضی کجا میری؟ نگاهی به من کرد و گفت :دیشب جوانی به خواب من آمد و گفت:من دوست دارم در فکه بمانم بیل را بردار و برو! نگاهت را نگیــــــــر از من که با آن قیمتی دارم... این روزا مردم از گرانی می نالند و می نالند و می نالند ... اما.... چه کسی می گوید ... که گرانی اینجاست دوره ی ارزانی است چه شرافت ارزان تن عریان ارزان و دروغ از همه چیز ارزانتر آبرو قیمت یک تکه ی نان و چه تخفیف بزرگی خورده است قیمت هر انسان... پسر با عصبانیت گفت: چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی؟ فقط خواستم بگویم تولدت مبارک. پسر از اینکه دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد , صبح سراغ مادرش رفت . وقتی داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن با شمع نیمه سوخته یافت... ولی مادر دیگر در این دنیا نبود .
ساعت 3 شب بود که صدای تلفن , پسری را از خواب بیدار کرد. پشت خط مادرش بود.
مادر گفت:25 سال قبل در همین موقع شب تو مرا از خواب بیدار کردی؟
By Ashoora.ir & Night Skin